قاب زیبای پنجره

قالب پرشین بلاگ


قاب زیبای پنجره
اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه ی خوشبختی بنگرم...
نويسندگان
آخرين مطالب

می گویی که کسل و دلمرده شده ای .

این کشفی بزرگ است . بله ، جدی می گویم . آدمهای اندکی وجود دارند که به این نکته پی برده باشند که کسل هستند ؛ وچنین آدمهایی واقعاً کسل هستند . هرکسی متوجه این حالت در آنها می شود غیر از خودشان . دانستن این امر که آدم کسل شده ، شروعی بزرگ محسوب می شود . ولی چند نکته هست که باید تفهیم شود .

انسان تنها موجودی است که احساس کسلی می کند ؛ این امتیازی انحصاری و بخشی از شان و منزلت وجود انسانی است . آیا تا به حال بوفالو یا الاغی را کسل دیده اید ؟ آنها کسل نمی شوند . کسل شدن یعنی اینکه راه و روش زندگی ات غلط است . به همین دلیل است که می گویم کسل شدن اتفاقی در خور توجه است ؛ یعنی فهمیدن این نکته که (( من باید کاری بکنم . یک دگرگونی لازم است . )) بنابراین فکر نکن که کسل بودن چیز بدی است ؛ بلکه نشانه ای میمون برای شروعی نو می باشد . ولی به مین بسنده نکن .

آدمهایی که ظاهر و باطنشان یکی است هیچ وقت کسل نمی شوند . در مقابل آدمهای متظاهر محکوم به کسلی هستند ، برای اینکه زندگی خود را به دوبخش تقسیم کرده اند . خود واقعی شان را سرکوب می کنند و تظاهر به زندگی ای می کنند که دروغین است . منشا کسلی ، همین زندگی دروغین است .

اگر آدم کاری را انجام دهد که از ته دل می خواهد ، هیچ گاه کسل نمی شود .

زمانی که خانه ی پدری ام را برای رفتن به دانشگاه ترک می کردم ، والدینم ، بخصوص پدرم ، و دیگر اعضای خانواده همگی می خواستند که من دانشمند شوم – یا حداقل یک دکتر یا مهندس – تا اینکه آینده ام تامین باشد . من قاطعانه رد کردم و گفتم : (( من آن کاری را انجام خواهم داد که دلم می خواهد ، برای اینکه نمی خواهم زندگی کسل کننده ای داشته باشم . شاید به عنوان یک دانشمند ، موفقیت کسب کنم ، مورد احترام قرار گیرم ، و از پول و قدرت و موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار شوم ، ولی در درون خود ، کسل خواهم ماند ، چرا که این به هیچ وجه کاری نیست که دلم می خواهد . ))

آنها شوکه شده بودند ، برای اینکه هیچ آینده ای در تحصیل فلسفه نمی دیدند . ولی در نهایت با اکراه موافقت کردند ، با این یقین که من دارم آینده ام را تباه می کنم ، ولی در نهایت متوجه شدند که اشتباه کرده اند .

مساله بر پول ، قدرت و موقعیت اجتماعی نیست ، بلکه چیزی است که واقعاً دلت می خواهد و تو را ارضا می کند . اگر این کار را بکنی – بدون توجه به ثمره و ماحصل آن – کسلی از زندگی تو رخت بر می بندد . انجام دادن کار صحیح از دید دیگران ، سنگ بنای دلمردگی است .

کل انسانیت دچار کسلی شده است .؛ آنکه می بایست عارف می شد ریاضیدان شده ، آنکه می بایست ریاضیدان می شد به دنبال سیاست رفته ، و آن کسی که بایستی شاعر می شد تاجر شده . هیچ کس سر جای خود نیست ؛ بلکه جایی دیگر است که به آن تعلق ندارد . آدم در زندگی باید ریسک کند . اگر آدم آماده ی ریسک کردن باشد ، کسلی و دلمردگی در یک لحظه نا پدید می شود .

می گویی که (( از خودم خسته شده ام )) .

از خودت خسته شده ای ، برای اینکه با خود روراست و صادق نبوده ای ، برای وجودت احترام قائل نبوده ای .

می گویی که (( نیرویی احساس نمی کنم .))

چطور توقع داری نیرو احساس کنی ؟ نیرو هنگامی جریان پیدا می کند که تو آن کاری را انجام دهی که دلت می خواهد ، حالا هر چه که می خواهد باشد .

(( ونسان ون گوگ )) از اینکه فقط نقاشی می کرد بی اندازه شاد و خوشبخت بود . حتی یک عدد از تابلو هایش به فروش نمی رفت ، هیچکس از او قدردانی نمی کرد ؛ تا سر حد مرگ هم گرسنه بود ، زیرا پولی که برادرش به او می داد ، فقط برای خرید اندکی غذای بخور و نمیر کفاف می داد . او چهار روز در هفته روزه می گرفت و سه روز غذا می خورد . اگر آن چهار روز را روزه نمی گرفت ، آنوقت با چه پولی بوم نقاشی و رنگ و قلم مو تهیه می کرد ؟ ولی او به اندازه خوشبخت و آکنده از نیرو بود .

هنگامی که مرد ، فقط سی و سه سال داشت . روزی که به دیرینه ترین آرزویش که نقاشی تابلوی (( طلوع آفتاب )) بود جامه ی عمل پوشاند ، نامه ای به این مضمون نوشت : (( کار من انجام شد . من راضی و خرسند هستم . من این دنیا را با رضایت خاطر کامل ترک می کنم . )) او به طور تمام و کمال زندگی کرد . او شمع زندگی اش را از هر دو طرف با شدت وحدت تمام سوزاند .

تو شاید صد سال زنده باشی ، ولی زندگی ات همانند یک استخوان پوک باشد ، تنها یک حجم ، آن هم حجمی مرده .

می گویی من گفته ام که (( ما باید خودمان را آنطور که هستیم بپذیریم . ولی من نمی توانم زندگی را ، در حالی که می دانم از لذت درونی محروم هستم ، بپذیرم . ))

وجود خویش را آنطور که هست بپذیر و بدان که تو تنها در قبال خودت و خدای خودت مسئول هستی ، نه در مقابل افکار و عقاید کسانی که فکر می کنند از تو بهتر می دانند .

منظور من از لغت (( مسئول )) در ارتباط با وظیفه و تعهد نیست ، بلکه منظورم برخورد با واقعیت و جوهر زندگی است .

تو در قبال خودت زندگی غیر مسئولا نه ای داشته ای و فقط آنچه را انجام داده ای که دیگران از تو انتظار داشته اند . برای همین کسل و دلمرده هستی و نیرویی در خود احساس نمی کنی . آیا برای خلاص کردن خود از این زندان ، دلایل بیشتری می خواهی ؟ بپر بیرون و پشت سرت را هم نگاه نکن .

آنها می گویند : (( قبل از اینکه بپری ، خوب فکرکن . )) من می گویم : (( اول بپر ، بعد تا دلت می خواهد فکر کن . ))


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:عشق رقص زندگی ,اشو, ] [ 23:18 ] [ Emily&fa ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

########## هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد/ هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد/ گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 1382
بازدید کل : 61295
تعداد مطالب : 452
تعداد نظرات : 89
تعداد آنلاین : 1





تبادل لینک

خرید بک لینک